فر در شاهنامه

کوش نامه Koosh-Nameh

درباره متون حماسي و اساطير ايران و جهان و همه‌ی کسانی که به فرهنگ و ادب ایران زمین خدمت کرده و می کنند.

فر در شاهنامه

 

چنانکه یاد شد فر و فرهی در هر چیز می‌تواند باشد. مانند: فر آتشکده، سیمرغ، خورشید، سرزمین، ایران و . . . 
2 – بخشاینده فر 
همواره یزدان بخشاینده فر است:«به موبد چنین گفت بهرام گور/ که یزدان دهد فر و دیهیم و زور».‌
منوچهر فرستاده‌ای نزد فریدون می‌فرستد و درآغاز نامه، خداوند را سپاس می‌گوید که بخشاینده‌ي فر است: «سپاس ازجهاندار پیروزگر/ کز اوی‌ست نیرو و فر و هنر»
3 – نشانه فر 
هنگامی که گیو، کیخسرو را می‌یابد از او می‌پرسد که "ازفر بزرگی چه نشانی داری؟ نشان سیاوش پدیدار بود و خالی زیبا بر تن داشت. تو بازوی خود را بگشای و آن را به من بنمای. هرکس آن را ببیند می‌شناسد." شاه تن خویش را برهنه کرد و گیو به آن خال نگریست و آن نشانه خانوادگی کیقباد بود و درستی نژاد کیانیان را با آن می‌توانست شناخت:«بدو گفت گیو ای سرِ سرکشان/ ز فر بزرگی چه دارای نشان‎؛ نشان سیاوش پدیدار بود/ چو برگلستان نقطه قار بود؛ تو بگشای و بنمای بازو به من/ نشان تو پیداست بر انجمن؛ برهنه تن خویش بنمود شاه/ نگه کرد گیو آن نشان سیاه، که میراث بود ازگهِ کیقباد/ درستی بدان بدکیان را نژاد»
3/1 – تابش فر:
درجشن بزرگی که کیخسرو برای رهايی بیژن و بزرگداشت رستم برپا کرد، فر شاه مانند ماه شب چارده که ازپشت سرو سهی بتابد، بر می‌تافت:«همی تافت ازو فر شاهنشاهی/ چو ماه دو هفته ز سرو سهی»
3/2 – فر دیدنی است.
هنگامی که کیخسرو به پیشباز رستم می‌آید، رستم فر او را می‌بیند، ازاسب پیاده می‌شود و برشاه نماز می‌برد:«چو رستم به فر جهاندار شاه/ نگه کرد کامد پذیره به راه؛ پیاده شد ازاسب و بردش نماز/ غمی گشته ازرنج و راهِ دراز»
4 – گونه های فر
4/1 – فر شاهی:
گشتاسب به هرکشوری پیام می‌فرستاد و مژده‌ي آمدن پیامبر اشوزرتشت را می‌دهد و می‌گوید به برز و فر شاه ایران، همگی کشتی بر میان ببندید:«بگیرید یکسره ره زردهُشت/ به سوی بت چین بر آرید پشت؛ به برز و فر شاه ایرانیان/ ببندید کشتی همه بر میان»
درماجرای دشمنی مهرک با اردشیر نیز بزرگان به شاه می‌گویند تا دشمن درخانه است نباید به کار بیرون پرداخت. پس به خوان می‌نشینند و آفرین خداوند را بر فر شاه زمین می‌خوانند:«همی هرکسی خواندند آفرین/ ز دادار بر فر شاه زمین»
4/2 – فر کیانی
پس از آن که سلم و تور، ایرج را می‌کشند و آگهی پادشاهی منوچهر به آنها می‌رسد، فرستادگانی نزد پدر گسیل می‌دادند و ازکار گذشته پوزش می‌خواهند. چون فرستاده آنها نزد شاه می‌رسد گفتار خود را چنین آغاز می‌کند:«که جاوید باد آفریدون گرد/ که فر کیی، ایزد او را سپرد».هنگامی که سیاوش هشت ساله می‌شود نام او را بر پرنیان می‌نویسند و زمین کهستان را شاه به او می‌بخشد، چون سزاوار بزرگی و گاه بود:«نبشتند منشور بر پرنیان/ به رسم بزرگان و فر کیان»
4/3 – فر موبدی
منوچهر شاه هنگامی که کلاه کیانی بر سر می‌گذارد نامداران روی زمین به او می‌گویند آفرین بر تو باد که فرخ نیای تو کلاه و آیین تخت به تو داد و تخت و تاج و فره موبدان ترا جاوید باد:«که فرخ نیای تو ای نیک خواه/ ترا داد آیین تخت و کلاه؛ ترا باد جاوید تخت روان/ همان تاج و هم فره موبدان»
در ماجرایی دیگر افراسیاب سپاه خود را برین سوی جیحون می‌کشد و به کیخسرو پیغام می‌فرستد که با شیده پسر افراسیاب جنگ کند. هنگامی که پیغام افراسیاب را ایرانیان می‌شنوند به کیخسرو می‌گویند که افراسیاب درپی جادو و فریب و چاره‌سازی است و می‌خواهد کیخسرو با شیده نبرد کند تا روزگار ایرانیان را تیره گرداند:«نخواهد شهنشاه جز نام نیک/ بهر کارها درسرانجام نیک؛ که شاید جهاندار برتر منش/ نخواهد که بر ما بود سرزنش؛ که گویند ازایران سواری نبود/ که یارست با او نبرد آزمود؛ نخواهد مگر خسرو موبدان/ که بر ما بود ننگ تا جاودان»
درتاخت کردن منوچهر بر سپاه تور نیز قارن رزم‌زن در پیش سپاه است و خروشی برمی‌آید که کسانی که خون لشکر چین و روم بریزند، تا جاودان نیک نام و با فره موبدان می‌مانند:«خروشی برآمد ز پیش سپاه/که ای نامداران و شیران شاه . . ./ هر آن کس که از لشکر چین و روم/ بریزند خون و بگیرند بوم؛ همه نیکنامند تا جاودان/ بمانند با فره موبدان» 
4/4 – فره پهلوانی
فر پهلوانی در شاهنامه بیشتر همراه واژه‌ها و چم‌های دیگر مانند برز و بالا و بخت و شکوه و آیین به‌کار رفته است. رستم دارای فره پهلوانی‌ست. هنگامی‌که ازپدر خود درخواست می‌کند که او را به جنگ افراسیاب بفرستد، زال به او گرز سام سوار را می‌دهد و آنگاه رستم بر پدرش آفرین می‌کند و می‌گوید که اسبی باید بیابم که بتواند گرز مرا با چنین فره‌ای که دارم، بکشد:«تهمتن چو گرز نیا را بدید/ دو لب کرد خندان و شادی گزید؛ یکی آفرین خواند بر زال زر/ که ای پهلوان جهان سربه سر؛ یکی اسب خواهم کجا گرز من/ کشد با چنین فره و برز من»
فرامرز، پهلوان با فر و برز است و فرمانده سپاهیان کابل و نیمروز و کشمیر و درفشش همان درفش رستم:«پس او نبرده فرامرز بود/ که با فر و با برز و با ارز بود»
هنگامی که گیو به سوی فرود می رود تا با او بجنگد، فرود ازتخوار می پرسد که او کیست؟ وی پاسخ می‌دهد که این گیو با فر و برز است:«همان پهلوانی‌ست با فر و برز/ خداوند کوپال و شمشیر و گرز» 
روزی کیخسرو درگلشن نشسته است و به شادی می‌گذراند که ناگاه چوپانی سر می‌رسد و می‌گوید که درمیان گله او گوری پیدا شده که مانند دیوست که ازبند رها گردیده باشد. کیخسرو روی به پهلوانان سپاه می‌کند و می‌گوید که ای نامداران با فر و جاه، اکنون پهلوانی می‌خواهم که کمر ببندد و این دیو را گرفتار سازد:«وزان پس به گردان چنین گفت شاه/ که ای نامداران با فر و جاه؛ گوی باید اکنون چو شیر ژیان/ ز گردان که بندد کمر بر میان»
4/5 – فر ایران 
پس ازجنگی که میان گردآفرید و سهراب درگرفت، کژدهم فرمانده دژ، نامه‌ای به شاه می‌نویسد و ازمردانگی و بی پروايی سهراب داستان‌ها می‌زند و می‌افزاید که اگر درنگی درکارها شود و شاه به یاری نیاید همه‌ي فرهی را از ایران باید رفته گرفت:«اگر دم زند شهریار اندرین/ نراند سپاه و نسازد کمین؛ از ایران همه فرهی رفته گیر/ جهان از سر تیغش آشفته گیر»
5 – فر بیگانگان
فردوسی درکتاب بزرگ شاهنامه، کمتر ازفر بیگانگان سخن می‌گوید و فر شاهان توران و چین و روم و هند را بیشتر از زبان سرداران و لشکریان بیگانه، بیان می‌کند. فردوسی باور دارد که فره مخصوص ایرانیان است و جز شاهان ایران کسی را فر و تاج شایسته نیست. چنانکه رستم بر سپاهیان خاقان چین بانگ می‌زند و می‌گوید شما را با تاج و فر چکار است؟«شما را چکار است با تاج و فر/ بدین زور و این کوشش و این هنر؛ همه دست‌ها سوی بند آورید/ میان را به خم کمند آورید»
با این همه شاهان انیرانی، به ویژه کسانی که ازنژاد ایرانیان بوده‌اند گاه دارای فر خوانده شده‌اند و فره‌مند نامیده شده‌اند. نمونه را افراسیاب، مهراب کابلی را مردی با فر و رای می‌خواند:«چهارم چو مهراب کابل خدای/ که سالار شاهست با فر و رای»
هنگامی که پیران، کیخسرو را به نزد افراسیاب می‌آورد، او را شاه با فر و دانش می‌گوید:«بیامد بگفتش به افراسیاب/ که ای شاه با دانش و فر و آب»
کید – شاه هند – نیز دارای فره‌ي موبدی دانسته شده است:«یکی شاه بد هند را کید نام/ خردمند و بینا دل و شادکام؛ دل بخردان داشت و مغز ردان/ نشست کیان، فره موبدان»
6 – فرهای دیگر
6/1 – فر زنان 
در شاهنامه نمونه‌هایی دیده می‌شود که زنان از فر خود یاد می‌کنند. با این همه فردوسی از فر زنان به روشنی نام نمی‌برد و شاید به پیروی از آیین و روش روزگار خود، زنان را از فر یاری‌دهنده و نیروبخش، بی‌بهره دانسته است. درپادشاهی بوران‌دخت و آزرم‌دخت، از فر آنان چیزی نمی‌گوید.
درشاهنامه هنگامی که زنان از فر خود یاد می‌کنند، فر آنان به چم نیروی خدایی شاهنشاهی یا زور پهلوانی نیست. بیشتر چم زیبایی و تابناکی و آیین را در بردارد.
هنگامی که سیاوش به شبستان کاووس می‌آید، سودابه زیبایی او را به فر پری همانند می‌کند:«چو ایشان برفتند سودابه گفت/ که چندین چه داری سخن درنهفت؛ نگویی مرا تا مراد تو چیست/ که بر چهر تو فر چهر پری ست»
6/2 – فر خورشید
بهرام چوبینه چون بامداد می‌شود و فر خورشید پدیدار، برمی‌خیزد و تن خویش را به یزدان می‌سپارد و آهنگ شکار اژدها می‌کند:«چو پیدا شد آن فر خورشید زرد/ پیچیده زلف شب لاجورد»
6/3 -فر آتشکده
لهراسب درشهرستانی که ساخت آتشکده برزین را درآن بنیاد نهاد که بزرگ و با فر بود:«یکی آذری ساخت برزین به نام/ که بد با بزرگی و با فر و کام»
6/4 – فر سیمرغ
سیمرغ به زال می‌گوید:«ابا خویشتن بر یکی پر من/ همی باش درسایه فر من؛ گرت هیچ سختی به روی آورند/ ز نیک و ز بد گفت‌وگوی آورند؛ بر آتش برافکن یکی پر من/ ببینی هم اندر زمان فر من» 
درشاهنامه از فر سخن، فر تخت تاقدیس، فر بهارستان و درخت با فر نیز یاد شده است.
7 – گسستن فر 
جمشید سر ازفرمان خدا می‌پیچد و فر از او گسسته می‌شود:«منی کرد آن شاه یزدان شناس/ ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس؛ چنین گفت با سالخورده مهان/ که جز خویشتن را ندانم جهان؛ چو این گفته شد فر یزدان از وی/ گسست و جهان شد پر ازگفت‌وگوی»
7/1 – گسستن فر به شوند(سبب) سالخوردگی
روزی رستم همراه زواره و فرامرز، نزد کیخسرو می‌آید و با او رایزنی می‌کند و ازسالخوردگی کیکاووس سخن به میان می‌آورد:«چو کاووس شد بیدل و پیره سر/ بیفتاد ازو نام و فر و هنر»
7/2 – بد سخنی و گسستن فر
هنگامی که سخن درجایگاه خود گفته نشود و کسی سخن بی‌راه بگوید، فر از او دور می‌شود:«چو گوینده مردم نه بر جایگاه/ سخن گفت ازو دور شد فر و جاه»
7/3 – خونریزی و ستمکاری و گسستن فر
ستمگری، فر یزدان را می برد:«سپهبد که با فر یزدان بود/ همه خشم او بند زندان بود؛ چو خونریز گردد بماند نژند/ مکافات یابد ز چرخ بلند»
کارهای دیگری که فر را ازبین می‌برد، اینگونه درشاهنامه برشمرده شده است: زندانی شدن شاه 
فرهمند(همانند کیکاووس درهاماوران)، کژی و نابخردی، مرگ، وقتی اختر برمی‌گردد، بخشش 
نکردن شهریار، ازشنیدن سخن بدگویان نیز به فر شاه تباهی می‌رسد و . . . 
8 – بازگشت فر و افزایش آن
وقتی که کاووس از زندان هاماوران آزاد می‌شود و کار ایرانیان رو به فرخی و نیکی دارد از گرگساران به کاووس می‌نویسند که با آزاد شدن تو فر شاهی ایران زمین تازه شده است:«کنون آمد ازکار تو آگهی/ که تازه شد آن فر شاهنشهی»
پیران به سیاوش می‌گوید اگر فرنگیس را به زنی بگیری، فر تو افزون می‌شود:«شود شاه پرمایه پیوند تو/ درخشان شود فر و اورند تو»
رستم وقتی که دست اسفندیار را گرفته فشار می‌دهد به او می‌گوید کسی که چون تو فرزند دارد، فر او افزوده می‌شود:«خنک آن که چون تو پسر زایدش/ همه فر گیتی بیفزایدش»
با پذیرفتن دین زرتشت از سوي گشتاسب، فرهی تازه می‌شود:«چو گشتاسب شاهی که دین بهی/ پذیرفت و زو تازه شد فرهی» 

[ سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, ] [ 16:26 ] [ بهمن خياباني ] [ ]